بارانباران، تا این لحظه: 15 سال و 2 ماه و 20 روز سن داره

باران و بهدین

دلنوشته های مامان برای باران

باران جون من امروز میخواستم کلی خاطره برات بنویسم ولی سرم خیلی درد گرفت و چشمامم تار میبینن. چند روزه سرگیجه دارم. خداروشکر سرماخوردگی تو هم خوب شده. چند از اولین روز فروردین تا الان همش مریض بودی . خداروشکر که بهترشدی عزیزم از امروز مطالبمو برای هر کدوم از جوجه ها جدا میکنم. راستش نوشتن دو تا وبلاگ برام سخته. همین یکی باشه برای هر دو تا جوجم. بوس برای جوجه هام
31 فروردين 1392

for behdin

امروز بعد از مدتها هوس نوشتن به سرم زده. ولی چشمام تار میبینن. بهدین کوچولوی من امروز 3 ماه و 3 هفته و 3 روزشه. کارای زیادی تو مدت زمان کمتر از 20 روز یاد گرفته. از 88 روزگی که اولین لبخندو بهم زد تا الان دیگه واسه خودش آقایی شده. 102 روش بود که برای اولین بار انگشت منو گرفت و و واقعا احساس کردم داره با نگاهش باهام حرف میزنه. با هر لبخندش و با هر نگاهش معجزه خدا رو میبینم. الان چند روزه با عروسکایی که به کریرش آویزونه بازی میکنه طفلک من سعی میکنه بگیرتشون انگار وظیفشه که این کارو بکنه دلم میسوزه وقتی حرصش درمیاد و نمیتونه بکنتشون تو دهنش.
31 فروردين 1392
1